۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

برای مربی‌


گریه امانم نمیدهد،‌ای کاش سرمه چشمانم رد گریه را در صورتم نقاشی نکند.
هوای اینجا غم دارد،‌ای کاش آبستن شود این ابر باکره منزوی تا ببارد همهٔ شیون را با هم، خالی‌ شود از بهانهٔ بارش.
همه‌ٔ بالاترینهم بوی مرگ میدهد. تند و تند دنبال لینک‌های نامربوط میگردم، گاه گاهی هم مطلبی از گران شدن قیمت سکّه و اختلاف این گرگ با آن گرگ میفرستم، شاید گم کند چشمان سرگشته‌ام رد پای مرگ را، و گم شود در مسیر کلمات بی‌ نام و نشان..............

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر