۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

چقدر دلم زندگی‌ می‌خواهد





و آنها مرا نگاه میکنند
و قلب کوچک من در سینه سخت میتپد
تند تر از روز هایی که به دنبال جفت خویش میدویدم
و من میترسم
از کودکی که کنجکاو نگاهم می‌کند
از کودکی که در نگاهش ترس خانه دارد
و او نمی‌داند که من میترسم حتا بیشتر از او که ترسیده است
همهٔ جانم درد می‌کند
و دیگر قدرت برخواستن ندارم
من یک صیدم!
و صیاد مغرور از شکارِ من
شرح میدهد برای دیگری فرارِ مرا
و اینکه چگونه به دامم کرده است
بوی تعفن استخوان‌های خویش رو می‌شنوم
میدانم که در انتهای روز مرا به سیخ میکشند
و من باید منتظر بمانم تا آتش بر افروخته شود
چقدر سردم است
انگار نه انگار که هوا، امروز آفتابی‌ست
اینجا بوی پایان میدهد.
تنها یک معجزه میتواند مرا دوباره زندگی‌ بخشد
ای کاش شکارچی، لحظه‌ای خود را به جای من تصور کند!
مثل یک شکار
مثل یک صید
ای کاش بداند چقدر دلم زندگی‌ می‌خواهد
و چقدر می‌خواهم که هنوز بدوم در دشت
دشتی با چمن‌های نمناک
می‌خواهم سٔر بخورم در لیزیِ یک هوای بارانی
می‌خواهم دوباره تجربه کنم آزادی را
دلم به این انسان خوش نیست
انسانی‌ که انسان دیگر را در پای چوبه دار نمیبخشد
او که چهار پایه را میکشد از زیر اعدامی
چه گونه مرا خواهد بکشید
من که حتا، هم زبان او نیستم
آه چقدر میترسم
آه چقدر زندگی‌ را دوست دارم
ای کاش او هم بداند که مرگ ترس دارد
و زندگی‌ خواستنیست
آه چقدر دلم زندگی‌ می‌خواهد...

اما او هست




او به من غذا میدهد
او مرا دوست می‌دارد
او مهربانِ من است
و من میدانم که او هست! 
شاید پشت ابر‌های دور
شاید پشت کوه‌های بلند
شاید در پس درختان پر از برگ
شاید در خلاصهٔ یک نگاه
اما او هست
شاید نه زیاد نزدیک
شاید هم، نه زیاد دور
اما او هست
و من او را دوست دارم
و او مرا غذا میدهد
و من او را دوست دارم
و این منتهای یک تفاهم است
و زندگی‌ جاریست
تا این تفاهم باقیست
و ...


۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

برای مربی‌


گریه امانم نمیدهد،‌ای کاش سرمه چشمانم رد گریه را در صورتم نقاشی نکند.
هوای اینجا غم دارد،‌ای کاش آبستن شود این ابر باکره منزوی تا ببارد همهٔ شیون را با هم، خالی‌ شود از بهانهٔ بارش.
همه‌ٔ بالاترینهم بوی مرگ میدهد. تند و تند دنبال لینک‌های نامربوط میگردم، گاه گاهی هم مطلبی از گران شدن قیمت سکّه و اختلاف این گرگ با آن گرگ میفرستم، شاید گم کند چشمان سرگشته‌ام رد پای مرگ را، و گم شود در مسیر کلمات بی‌ نام و نشان..............

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

آمنه چشم ندارد


آمنه چشم ندارد، آمنه آرزو ندارد، آمنه خواب ندارد، آمنه آینده ندارد، آمنه صورت ندارد، آمنه غم دارد، آمنه درد دارد، آمنه گریه دارد، آمنه چه‌ها دارد، ولی‌ چه‌ها که ندارد!

























۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

به زودی بازار ساندیس متحول خواهد شد!


در هر جامعه ای‌ با توجه به نیاز جامعه چیزهایی اختراع و تولید میشود. نمیدانم احتیاج زمانی‌ که ساندیس اختراع شد، چه بود؟ و چه چیزی لنگ میزد که کسی‌ پیدا شد و ساندیس را اختراع کرد!


ماده ای‌ بی‌ بو، گاهی رنگی‌، با شکر و اسانس!
که نه تنها مفید نیست بلکه مضر هم میتواند باشد!


مثلا اگر ساندیس خوری مرض قند داشته باشد این ساندیس میشود مشدد مرضش.
یا مشکل کبدی داشته باشد مثل هپاتیت، این اسانس‌ها میشود مضر سلول‌های کبدیش.


از بحث خارج نشم، داشتم می‌گفتم در هر شرایطی با توجه به نیاز جامعه، چیزی تولید میشود.


آن زمان را نمیدانم ولی‌ این زمان را میدانم که ساندیس برای تقویت و انرژی دادن به ساندیس خور‌ها به کار میرود!


ولی‌ نکته که من باید به آن اشاره کنم این است که شاید این اعتیاد به ساندیس نوع اعتیاد کاذب باشد.


یعنی‌ اگر مقام معظم در این بسته فریبنده، رفع حاجت هم کند، باز هم ساندیس خور عزیز تا ته مینوشد و جانم فدای مقام معظم و وای اگر معظم حکم جهادم دهد را سر میدهد.


و بعیدهم نمیدانم حالا که ساندیس این چنین در جامعه کاربرد یافته است، به زودی نوع تزریقی یا حتا شیاف آن هم تولید شود که هم در وقت ساندیس خور قناعت شود و هم آنکه...


خلاصه آنکه ساندیس خور‌ها شاد باشید، به زودی بازار ساندیس متحول خواهد شد!

فلانی‌ با فلانی‌ زاویه دارد.

یکی‌ گفت که فلانی‌ با فلانی‌ زاویه دارد.
کنجکاو شدم که بدانم زاویه چیست و چرا فلانی‌ با فلانی‌ دارد؟
سری به ویکیپدیا زدم تا تعریفی‌ ساده از زاویه پیدا کنم...
که خواندم: "زاویه به ناحیه‌ای از صفحه گفته می‌شود که بین دو نیم‌خط که رأسی مشترک دارند محصور شده استدر  فارسی به آن گوشه نیز می‌گویند."
پس نکته اول دستم آمد، که این فلانی‌ با آن فلانی‌ هر دو نیم خطی‌ با یک راس مشترک
هستند، یا به عبارتی سر در یک آخور دارند!
ولی‌ قضیه همینجا تمام نمی‌شود، زیرا زاویه هم انواع دارد:

"زاویهٔ حادّه (تندگوشه) به زوایای کمتر از نود درجه گفته می‌شود.

زاویهِ قأئمه (راست‌گوشه) به زوایای ۹۰ درجه گفته  می‌شود.

زاویهٔ منفجره (بازگوشه) به زوایای بیشتر از نود درجه گفته می‌شود."

خیلی‌ کنجکاوم که بدانم زاویهٔ آن با این (همان دو نفر که میدانید) از چه نوع زاویه‌ای است؟ 

آیا این زاویه، از نوع حادّه است؟ 

حادّه وقتی‌ میشود که، فاصله دو نیم خط کمتر از ۹۰ درجه باشد!

آیا میشود که میمون محترم و مقام معظم با هم زاویهٔ کمتر از ۹۰ درجه داشته باشند؟ حالا که این یکی‌ برای زن آن یکی‌ حکم طلاق میدهد، بعید میدانم این زاویهٔ کمتر از ۹۰ درجه باشد!

آیا این زاویه، زاویهِ قأئمه است؟ 

قأئمه وقتی‌ است که اندازه‌اش ۹۰ درجه باشد!

یعنی‌ این یکی‌، مثل تیرعمودی چراغ برق، بر آن یکی‌ بنشیند، تا عمود برهم باشند و زاویهٔ نود درجه بسازند.

ازآنجایی که میمون محترم، این روز‌ها زیاد جا خالی‌ میدهد و مقام معظم دیگر نمی‌تواند بر آن عمود شود، قضیه زاویهٔ قائمه هم منتفی است!

یا اینکه  زاویه به حد منفجره است!

یعنی‌ از ۹۰ درجه بیشتر و از ۱۸۰ درجه کمتر است؟ 

این یکی‌ به نظر خوب میاید

اینجور که کم کم، زن این یکی‌ گیس زن آن یکی‌ را میکشد،  یکی‌ بر این یکی‌ حرام میشود و بر آن یکی‌ حلال، کم کم زاویه باید منفجره باشد!

بهتر که می‌گردم، زاویهٔ نیم صفحه هم داریم، یعنی‌ وقتی‌ دو طرف به صورت افقی بر زمین می‌خوابند، یا بهتر بگویم زاویه از وسط جِر میخورد.

با هم میشوند ۱۸۰ درجه!

اگرزاویه جِر بخورد، چیز‌های بین دو نیم‌خط، گَری گوری‌های این وری و گَری گوری‌های آنوری همه با هم به بیرون می‌ریزند.

خدا کند که زاویه زود تر جِر بخورد!

نه ببخشید! خدا کند که زاویه زود تر نیم صفحه شود!