باز امشب هوائی شدم و حس شعر و مرَّم گول کرد. با خود گفتم خ ر و خجسته و بر و بچ را بی نصیب نگذرام. فریاد بر آوردم: به کجا، به کجا داد منشان یا دم دنشان، به کجا؟ و تا کجا؟ تا کجا میرانید این قطار سر گشتگی خویش را! و این پایان کار است! و کار شما تمام است! و تو خ ر و مجتبی و خجسته و بر و بچ را سوراخ موشی باید که دم را بر کول نهید و خویش را دَر پَسی پنهان کنید. که زمان، زمان جواب پس دادن است. هر آنچه را که از خون مردم دَر خناق فرو کردید کافیست، لَم دادن و لِنگ بر هوا ساختن کافیست. کنون زمان جواب پس دادن است. و ما بر گردن شما ریسمانی خواهیم بست، و ریسمان را بر گردن خرِ چموشی محکم خواهیم کرد. بعد دَر زیر پای حیوان هزاران هزار ترقه خواهیم فشاند و خواهیم ایستاد و خواهیم دید چگونه حیوان رم میکند و ریسمان را میکشد و میتازد و میتازد. و ما خواهیم خندید وقتی شما التماس میکنید. سالها ما التماس کردیم و شما خندیدین. این به آن دَر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر