(اخطار: داستان بر اساس تخیل نویسنده نوشته شده و هر گونه شباهتی در اسامی داستان با افراد واقعی، اتفاقی است)
امروز دوباره خجسته خانوم زن کدخدا را در استخر دیدم. ناخنهایش را صورتی رنگ زده بود و لٔپهایش را با سرخاب قرمز کرده بود. کف پایش را با همه این که ادای با کلاسها رو در میاورد، حنا بسته بود. در حالی که میخندید و دندانهای طلا یش پدیدار میشد، گفت آقا، حنا کف پا را خیلی دوست دارد و آن را سکسی میداند. از ابروی به هم پیوسته و صورت پر مویش نگو که حالم بد شد. وسط ابرویش رو بار نمیداشت، دقیقا مثل زنان دوران قاجار. هم چین حسّ مانکنی هم داشت، که نگو و نپرس. باز هم شلورکی با گٔلهای بنفش پوشیده بود و سعی میکرد پستانهای بزرگ و آویزنش را در زیر یه تاپ سفید رنگ پنهان کند. مگر کسی جرأت داشت که بهش بگوید آخه زن نا حسابی مگر آدم با شلوارک و تاب میاد استخر؟ خلاصه آن روز هم با زینت خاتون، زن آن یاروملّا جنّت آمده بود. همون یارو که ددمنشانه را بلد نبود از رو بخواند. زینت خاتون، مثل شلوار مدل چروکی بود که یه مدت بد جوری مد شده بود. هر چه ریحان میگفت من هم یکی میخواهم آقاش نزاشت تا بچهم یکی از آنها را بخرد. خلاصه اینکه پیر زن، هزار جور جنبل و جادو بلد بود. از مهره مار گرفته تا باطل سل برای باطل کردن بخت بسته دختران فامیل. یک بار خودم با گوش خودم شنیدم که خجسته خانوم از زینت یک مهره مار گرفت تا مهر خودش را در دل آقا بیندازد. بعدا شینیدم که زینت پیش پانی زن احمد چشم گاوی، گفته که آقا شبهای جمعه جایش را در یک اتاق دیگر میاندازد چون، خجسته شب جمعه آقا را راحت نمیگذرد و ...فامیلی این احمد چشم گاوی یادم نیست ولی یادم است که چشمهایش را قد چشمهای گاو درشت میکرد و توی نمازهای آخر هفته الدرم بلدرم میکرد. این پانی هم واسه خودش ماجرایی دارد. اسم واقعیش که پانی نیست. فاطمه دلّاک میگفت خودش دیده که روی بازوی چپش آمنه خالکوبی شده، واسه همین همیشه بلوز آستین دار تنش بود در استخر. از آن موقع که ماهواره خریدن، زنک اسم خودش را گذشته پانی. خدا رو شکر که ما از این اسباب عیش و گناه نداریم. ادامه دارد...
امروز دوباره خجسته خانوم زن کدخدا را در استخر دیدم. ناخنهایش را صورتی رنگ زده بود و لٔپهایش را با سرخاب قرمز کرده بود. کف پایش را با همه این که ادای با کلاسها رو در میاورد، حنا بسته بود. در حالی که میخندید و دندانهای طلا یش پدیدار میشد، گفت آقا، حنا کف پا را خیلی دوست دارد و آن را سکسی میداند. از ابروی به هم پیوسته و صورت پر مویش نگو که حالم بد شد. وسط ابرویش رو بار نمیداشت، دقیقا مثل زنان دوران قاجار. هم چین حسّ مانکنی هم داشت، که نگو و نپرس. باز هم شلورکی با گٔلهای بنفش پوشیده بود و سعی میکرد پستانهای بزرگ و آویزنش را در زیر یه تاپ سفید رنگ پنهان کند. مگر کسی جرأت داشت که بهش بگوید آخه زن نا حسابی مگر آدم با شلوارک و تاب میاد استخر؟ خلاصه آن روز هم با زینت خاتون، زن آن یاروملّا جنّت آمده بود. همون یارو که ددمنشانه را بلد نبود از رو بخواند. زینت خاتون، مثل شلوار مدل چروکی بود که یه مدت بد جوری مد شده بود. هر چه ریحان میگفت من هم یکی میخواهم آقاش نزاشت تا بچهم یکی از آنها را بخرد. خلاصه اینکه پیر زن، هزار جور جنبل و جادو بلد بود. از مهره مار گرفته تا باطل سل برای باطل کردن بخت بسته دختران فامیل. یک بار خودم با گوش خودم شنیدم که خجسته خانوم از زینت یک مهره مار گرفت تا مهر خودش را در دل آقا بیندازد. بعدا شینیدم که زینت پیش پانی زن احمد چشم گاوی، گفته که آقا شبهای جمعه جایش را در یک اتاق دیگر میاندازد چون، خجسته شب جمعه آقا را راحت نمیگذرد و ...فامیلی این احمد چشم گاوی یادم نیست ولی یادم است که چشمهایش را قد چشمهای گاو درشت میکرد و توی نمازهای آخر هفته الدرم بلدرم میکرد. این پانی هم واسه خودش ماجرایی دارد. اسم واقعیش که پانی نیست. فاطمه دلّاک میگفت خودش دیده که روی بازوی چپش آمنه خالکوبی شده، واسه همین همیشه بلوز آستین دار تنش بود در استخر. از آن موقع که ماهواره خریدن، زنک اسم خودش را گذشته پانی. خدا رو شکر که ما از این اسباب عیش و گناه نداریم. ادامه دارد...
اگر دوستان استقبال کنند، بقیه داستان به زودی منتشر خواهد شد :)
پاسخحذف