ای آقا این تاج و تخت به هیچ کس وفا نکرده. حالا بتازونید که وقتِ تازوندنِ ما هم میرسه. این رو زیر لب میگه و راه میفته. همیشه فکر میکردم دیگه نسل تاکسی نارنجی از ایران جمع شده ولی بعد بخت پیر مرد هنوز با همین رو روکِ نارنجی نون در میاره. دست هاش رو که نگاه کردم یادِ پدر بزرگِ خودم افتادم که همیشه دستاش رنگِ کار و بویِ تلاش میداد. تویِ افکارِ خودم غوطه ورم که اینرسی ناشی از ترمزِ ماشین من رو به خودم میاره. آقا تخت طاووس میری بیا بالا. مسافر یک نگاهی به تاکسی میندازه و میگه نه آقا بفرمایید. پیر مرد که از گرما کلافه شده میگه آقا بیا بالا. مرد اخمش رو تو هم میبره و میگه:ای آقا بفرمایید تخت طاووس نمیرم. پیر مرد غر و لند کنان دنده رو جا میزنه و راه میفته. از توی آینهِ تَرَک برداشته ماشین، یک نگاهی به من میندازه و میگه: میدونی جوون به خاطرِ اینکه ماشینم داغونه سوار نشد. یه سری تکون میدم که شاید از تصدیقِ من دل پیرِ مرد آروم بگیر. با اینکه دلم برای پیر مرد میسوزه ولی یه جورایی خودم هم پشیمونم که سوارِ ماشینش شدم. خیلی آروم میره و من هم دیرم شده. اگر امروز هم دیر برسم، خیلی بعد میشه. همین هفته پیش بود که جعفری آبروم رو جلو بقیه برد. باز پیرِ مرد به حرف میاد میگه: آقا یارانه رو کی میریزند؟ از یاد آوریِ اسم یارانه احساسِ بدی پیدا میکنم. اتفاقا همین دیروز بود که با بچهها بحثِ یارانه بود. بعضیها میگفتن یارانه کمکه واسه قشرِ فقیر و بعضی دیگه مثل من هر چی فحشِ نسیبِ ایجاد کنندش میکردند. یه نگاهی از رو عصبانیت به پیر مرد میندازم. میگم آقا این یارانه دردی هم از شما دعوا میکنه؟ میگه ای آقا، به سر و وضعم نگاه نکن، فطرتم بلنده. هر موقع که یارانه واریز میشه، پول رو میبرم دفتر رئیس جمهوری تحویل میدم و میگم، اینو بدین رئیس جمهور واسه خودش لباس بخره. شکمم گشنه باشه بهتر از اینه که رئیس جمهورِ یه کشور حالا زورکی یا قلابیش بماند، زیر بغلش پاره باشه. جملش رو که تموم میکنه تازه شوخیش رو میفهمم و میزنم زیرِ خنده. خودِ پیر مرد هم میخنده. بالأخره رسیدیم سرِ تخت طاووس. کرایه رو حساب میکنم و بدو بدو میرم به سمت کلاس. ولی هنوز به حرفِ پیر مرد میخندم. امیدوارم دفعه بعد که دیدمش به جای تاکسی نارنجی لاقل یک سمند زرد خریده باشه.
۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه
تاکسی نارنجی
ای آقا این تاج و تخت به هیچ کس وفا نکرده. حالا بتازونید که وقتِ تازوندنِ ما هم میرسه. این رو زیر لب میگه و راه میفته. همیشه فکر میکردم دیگه نسل تاکسی نارنجی از ایران جمع شده ولی بعد بخت پیر مرد هنوز با همین رو روکِ نارنجی نون در میاره. دست هاش رو که نگاه کردم یادِ پدر بزرگِ خودم افتادم که همیشه دستاش رنگِ کار و بویِ تلاش میداد. تویِ افکارِ خودم غوطه ورم که اینرسی ناشی از ترمزِ ماشین من رو به خودم میاره. آقا تخت طاووس میری بیا بالا. مسافر یک نگاهی به تاکسی میندازه و میگه نه آقا بفرمایید. پیر مرد که از گرما کلافه شده میگه آقا بیا بالا. مرد اخمش رو تو هم میبره و میگه:ای آقا بفرمایید تخت طاووس نمیرم. پیر مرد غر و لند کنان دنده رو جا میزنه و راه میفته. از توی آینهِ تَرَک برداشته ماشین، یک نگاهی به من میندازه و میگه: میدونی جوون به خاطرِ اینکه ماشینم داغونه سوار نشد. یه سری تکون میدم که شاید از تصدیقِ من دل پیرِ مرد آروم بگیر. با اینکه دلم برای پیر مرد میسوزه ولی یه جورایی خودم هم پشیمونم که سوارِ ماشینش شدم. خیلی آروم میره و من هم دیرم شده. اگر امروز هم دیر برسم، خیلی بعد میشه. همین هفته پیش بود که جعفری آبروم رو جلو بقیه برد. باز پیرِ مرد به حرف میاد میگه: آقا یارانه رو کی میریزند؟ از یاد آوریِ اسم یارانه احساسِ بدی پیدا میکنم. اتفاقا همین دیروز بود که با بچهها بحثِ یارانه بود. بعضیها میگفتن یارانه کمکه واسه قشرِ فقیر و بعضی دیگه مثل من هر چی فحشِ نسیبِ ایجاد کنندش میکردند. یه نگاهی از رو عصبانیت به پیر مرد میندازم. میگم آقا این یارانه دردی هم از شما دعوا میکنه؟ میگه ای آقا، به سر و وضعم نگاه نکن، فطرتم بلنده. هر موقع که یارانه واریز میشه، پول رو میبرم دفتر رئیس جمهوری تحویل میدم و میگم، اینو بدین رئیس جمهور واسه خودش لباس بخره. شکمم گشنه باشه بهتر از اینه که رئیس جمهورِ یه کشور حالا زورکی یا قلابیش بماند، زیر بغلش پاره باشه. جملش رو که تموم میکنه تازه شوخیش رو میفهمم و میزنم زیرِ خنده. خودِ پیر مرد هم میخنده. بالأخره رسیدیم سرِ تخت طاووس. کرایه رو حساب میکنم و بدو بدو میرم به سمت کلاس. ولی هنوز به حرفِ پیر مرد میخندم. امیدوارم دفعه بعد که دیدمش به جای تاکسی نارنجی لاقل یک سمند زرد خریده باشه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر