۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

هامون



اگر سال‌ها هم بگذره دیگه هیچ کس نمی‌تونه جایِ خسرو رو برایِ ما پر کنه. چقدر فیلم هامون را دوست دارم. فیلمی که بویِ غم میده، بویِ حسرت میده، بویِ جدائی میده ولی‌ بویِ زندگی‌ هم میده. زندگی‌ یه جورایی در بین جملاتِ هامون پنهان شده. هامون آدم رو با خودش به جائی‌ میبره که آدم خودش رو جایِ شخصیتِ اصلی‌ داستان حس میکنه. وقتی‌ جوون تر بودم دلم واسه خسرو می‌سوخت ولی‌ بعد که سنم بیشتر شد و احساساتِ زنانه‌ام پررنگ تر شدند، دلم به حالِ مهشید می‌سوخت. اینقدر تو این فیلم جمله‌های قشنگ و پر معنی‌ به کار رفته که خودش واسه خودش یه لغتنامه هست، یه گنجینه با بازی قشنگ خسرو و صدای دلنشینش. هیچ وقت اثرش از ذهن و دل آدم پاک نمی‌شه. فکر می‌کنم کمتر کسی‌ باشه که هامون رو ندیده باشه..
آی‌ آدم‌ها آی‌ آدم‌ها . به کجای این شب تیره بیاویزم قبای کهنه و ژنده خویش را
ما آواره ها.
یه جورایی این فیلم همیشه مصداق داره، آواره که خیلیهامون هستیم، آویزون که خیلی‌ وقتا هستیم، در به در یه میخ، یه دیوار، یه جایگاه سفت و محکم.
مادرم خیلی‌ زود رفت، بابام هم که آسه میرفت آسه میومد، ولی‌ من درست ضد بابامم، من مرتب شلنگ تخته میندازم ولی‌ به جایی‌ نمیرسم.
دارم فرو میرم من دیگه به هیچی‌ اعتماد ندارم، دارم هدر میرم، این یعنی‌ چی‌، یه موقعی فکر می‌کردم، یه گهی میشم ولی‌ هیچ پخی نشدم
فکرش رو بکن یهو بعد ۷-۸سال زندگی‌ زناشویی عشق تبدیل به نفرت می‌شه
نترس، از دشمنت نترس
این زن سهم من، حق من، عشق من، طلاقش نمیدم! کجا میری؟
باید برم یه جای با صفا کنار رود خونه، باید افکارم رو متمرکز کنم ببینم چه خاکی به سرم بریزم.
علی‌ علی‌ علی‌ علی‌.
حمید هامون با اون پیکان قدیمیش میره دنبال علی‌ عابدینی. ولی‌ نیست، در کاشان نیست..
حمید باز آواره می‌شه برمیگرده تهران دنبال علی‌!
یاد عرفان ابراهیم و اسماعیل میافته، همون که پدر ایمانه! ای علی‌ عابدینی، ‌ای بچه محل صمیمی‌، استاد من، آقای من، چرا باز غیبت زد، کی‌ بود؟
هشت ساله پیش بود یا که ده ساله پیش؟ که یهو غیبت زد، وقتی‌ هم باز اومدی خانوادت نبودن! همه دنیا رو گشتی پیشون، نرسیدی بهشون، وقتی‌ برگشتی‌ خونه مونست تنهائی‌ بود و انتظار آخ که چه زجری کشیدی علی‌ جون تو دهات چاه زدی، حرف از کار زدی آتیش، آتیش چه خوبه، حالم تنگه غروبه، چیزی به شب نمونده من می‌خواستم، بدونم چرا ابراهیم پدر ایمانه؟ آیا واقعاً ابراهیم از فرط عشق و ایمان میخواسته اسماعیل رو
بکشه؟ از کجا می‌دونست، نکنه علی‌ واقعاً علم غیب داره؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر