۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

نامه ایی از یک ساندیس

من یک ساندیسم.
من بی‌ گناه، یک ساندیسم.
من آنم که بی‌ آنکه خود بدانم، در پاکت‌های کوچک بسته بندی شدم تا به دست تو برسم.‌
ای که تو مرا مینوشی و نشاط  کشتن در تو تازه میشود، مرا به حال خویش رها کن.
من از خود خویش شرمسارم.
از اینکه انگلی مثل ترا برای کشتن تقویت کنم، از خودم بیزارم.
تو که با نی‌‌ میزنی‌ به جانم تیر را، رهایم کن، تیر را بزن ولی‌ رهایم کن.
ماه و سالیست که من بسی‌ غمگینم که در دستان پر گناه تو جای میگیرم.‌
ای که مرا کارتون کارتون از کارخانه میخری، بگذار زمین سلاحت را، من شربت تقویتی کشتار نیستم.‌
ای که مرا از روی وانت به سوی‌ این کثیفان پرواز میدهی‌. من سرم گیج میرود ولی‌ نه از شدت پرتاب، سرم گیج میرود از شرم بیدلی دستان باز شده در هوا برای گرفتن من.
من این پرواز را نمیخواهم.
جای من در کنار باتوم تو نیست در دستت، جای من در دهان پر از دروغ تو نیست، جای من در دل‌ سیاه تو نیست.
رهایم کن من این عاشقی رو نمیخواهم، عشق  کفتار به خون، عشق مرداب به بلعیدن، عشق تو به من و به کشتن.
اگر این عشق است، من عاشقی نمیدانم، من عاشقی نمیخواهم.
رهایم کن. 

۱ نظر:

  1. http://balatarin.com/permlink/2011/3/9/2406333
    مطلب خوبی است. نگذاریم جنبش سبز به انحراف کشیده شود.

    پاسخحذف